جدول جو
جدول جو

معنی رخ رویی - جستجوی لغت در جدول جو

رخ رویی
اسهالی، شکم روی
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رک گویی
تصویر رک گویی
سخن راست و صریح و بی پرده و بی پروا گفتن، صراحت لهجه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سخت رویی
تصویر سخت رویی
پررویی، بی شرمی، گستاخی
اخم، چین و شکنی که هنگام نارضایتی، عصبانیت یا فکر کردن بر پیشانی و ابرو می افتد، عبس، ترش رویی، تندرویی، تجهّم، عبوس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ترش رویی
تصویر ترش رویی
اخم، چین و شکنی که هنگام نارضایتی، عصبانیت یا فکر کردن بر پیشانی و ابرو می افتد، عبس، تندرویی، عبوس، سخت رویی، تجهّم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رختشویی
تصویر رختشویی
شغل و عمل رختشو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرخ رویی
تصویر سرخ رویی
خوش دلی، پیروزی، سربلندی
فرهنگ فارسی عمید
(رُ)
صراحت لهجه. بی پرده و صریح گفتاری. رک گفتن. صدع. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(سُ)
سرخ رو. که چهرۀ او سرخ باشد:
یعنی ز صبح صادق انعام شمس دین
از شرم سرخ روی شفق وار میروم.
خاقانی.
در بوستانسرای تو بعد از تو کی بود
خندان انار و تازه به وسرخ روی سیب.
سعدی.
مرد را شرم سرخ روی کند
خلق را خوب خلق و خوی کند.
اوحدی.
هرکس از اهل آبه که اورا بینی سرخ روی و ازرق چشم. (تاریخ قم ص 81).
، سرفراز. مباهی. خرسند. خوشحال. خرم. فخرکننده. نازان:
خان را به خانه بازفرستاد سرخ روی
با خلعت و نوازش و با ایمنی بجان.
فرخی.
زیرا که سرخ روی برون آمد
هرکو به پیش حاکم تنها شد.
ناصرخسرو.
و من بنده بدان مسرور و سرخ روی گشتم. (کلیله و دمنه).
گر نگوید بدل مرادش هست
که سوی خانه سرخ روی رود.
سوزنی.
بهمه حال اسیری که ز بندی برهد
سرخ روتر ز امیری که گرفتار آید.
سعدی
لغت نامه دهخدا
وقاحت، (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی)، صفاقت، وقاح، (یادداشت مؤلف)، خیره چشمی، سترگ روئی، سخت روئی، (زمخشری)، صفاقه، (منتهی الارب)، بی شرمی، سماجت:
شوخ رویی مکن که پاک دلان
گه کنند احتمال و گه نکنند،
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(سَ)
پررویی و سماجت. مقاومت. پایداری:
چو پی سست وپوشیده شد استخوان
دگر قصۀ سخت رویی مخوان.
نظامی.
نه زآن سرما نوازش گرم گشتش
نه دل زآن سخت رویی نرم گشتش.
نظامی.
چه بایداینهمه اندیشه کردن
نشاید سخت رویی پیشه کردن.
نظامی.
چو سندان کسی سخت رویی نکرد
که خایسک تأدیب بر سر نخورد.
سعدی.
تا بروی سخت ما صائب سر و کارش فتاد
توبه کرد از سخت رویی سیلی استاد ما.
صائب (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
بدخویی. تنگ خویی. درشت کردن روی. تلخ ساختن جبین و رخسار:
چو دریا در دهد بی تلخ رویی
گهر بخشد چو کان بی تنگ خویی.
نظامی.
چون بحر کنم کناره شویی
اما نه ز روی تلخ رویی.
نظامی.
با وحش بهم سرودگویی
بهتر که به خانه تلخ رویی.
نظامی
لغت نامه دهخدا
بی مروتی، (غیاث)، پرروئی، بی شرمی، بی حیائی، بی چشم و رویی:
بی رویی ار بروی کسی آری
بی شک برویت آید بی رویی،
ناصرخسرو،
، عهدشکنی، پیمان شکنی:
شکرلب گفت از این زنهارخواری
پشیمان شو مکن بی زینهاری،
نظامی،
بدین بارگه زان گرفتم پناه
که بی زینهاری ندیدم ز شاه،
نظامی
لغت نامه دهخدا
(یَ / یِ)
بی ریایی و بی ساختگی و یک جهتی و بی خلافی. (ناظم الاطباء). و رجوع به یک روی و یک رویه شود
لغت نامه دهخدا
(رَ)
منسوب است به رخینو که از دیه های سمرقند است. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(سُ)
روی سرخ داشتن. قرمزی چهره داشتن:
امروز سرخ رویی من دانی از چه خاست
زآن کآتش نیاز دمیدم به صبحگاه.
خاقانی.
مغ را که سرخ رویی از آتش دمیدن است
فرداش نام چیست سیه روی آن جهان.
خاقانی.
گل بوستان رویت چو شقایق است لیکن
چه کنم به سرخ رویی که دلی سیاه داری.
سعدی.
، شادابی. صحت و سلامت:
سرخ رویی ز آب جوی مجو
زانکه زردند اهل دریابار.
سنائی.
طبیبی که خود باشدش زرد روی
از او داروی سرخ رویی مجوی.
سعدی.
شراب از پی سرخ رویی خورند
وز او عاقبت زردرویی برند.
سعدی.
، گشاده رویی:
در کسانی که نیکویی جویی
سرخ رویی است اصل نیکویی.
نظامی.
، رونق. خرمی:
در بهار سرخ رویی همچو جنت غوطه داد
فکر رنگین تو صائب خطۀ تبریز را.
صائب.
، عزت و آبرو و حرمت و اعتبار. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از سرخرویی
تصویر سرخرویی
حالت و کیفیت سرخرو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یک رویی
تصویر یک رویی
یک رو بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سخت رویی
تصویر سخت رویی
پررویی و سماجت، پایداری، مقاومت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترش رویی
تصویر ترش رویی
بد خویی تند خویی عصبانیت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زرد رویی
تصویر زرد رویی
زردی صورت و پریدگی رنگ از آن، شرمندگی خجالت انفعال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رک گویی
تصویر رک گویی
با صراحت سخن گفتن صاف و پوست کنده حرف زدن
فرهنگ لغت هوشیار
عمل و شغل رخت شویی، دکان رخت شویی. یا ماشین رخت شویی دستگاهی که به وسیله نیروی الکتریسیته کار کند و عمل رخت شویی را انجام دهد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دو رویی
تصویر دو رویی
منافقی مزوری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بی رویی
تصویر بی رویی
پرروئی، بیشرمی، بی حیائی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پر رویی
تصویر پر رویی
بی شرمی بی حیایی دریدگی وقاحت مقابل کم رویی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رک گویی
تصویر رک گویی
((رُ))
با صراحت سخن گفتن، صاف و پوست کنده حرف زدن
فرهنگ فارسی معین
صراحت، صراحت لهجه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
زنگوله ای که صدای بم داشته باشد، گونه ای بازی با گردو در این بازی گردویی را می غلتانند تا
فرهنگ گویش مازندرانی
به حرکت در آمدن
فرهنگ گویش مازندرانی
کمرویی، رفتار کم
دیکشنری اردو به فارسی
اخموگری، رفتار سرسختانه
دیکشنری اردو به فارسی